امروز در

پاکت می نویسم:

پنج شنبه بودُ تب و تابِ پختن حلوا و چیدن خرماها .

اشک و آهی از سر حسرت بر مزارش گرفتارم کرد .

ای کاش مادربزرگ یک ماه بیشتر مهمان زمین بود،البته که فقط ای کاش .

ساعت حوالی 5ونیم عصر بود که کلید حکم بازگشایی درب منزل را داد؛

گوشی به دست پی آذرم رفتم، بسیار دلتنگ دلش بودم.

به هرحال نمک زندگی حال مارا هم در مواردی چند گرفته بود! بحثمان شد .

از همان بحث های عاشقانه که پشت هر جمله اش، خرواری از دوستت دارم های محکم چمباتمه زده!

نه اهل قهر است و نه اهل قهرم،خداراشکر .

عصر دلگیر جمعه به دیدارش رفتم، در ابتدای کلام کمی تندی کردم، کمی بغض کرد که امیدوارم ببخشد!

اما بعد آرام تر شدم و دست از لجاجت برداشتم .

حسابی دلتنگش بودم! آنقدر که به دروغ و از سر لجاجت گفتم : دلتنگت نشدم!

نمی دانستم آنقدر ته دلش میلرزد که لبش را قربانی تیزیِ دندانش میکند! (فدای دل کوچک پر از امیدت آذرم)

موضوع را ادامه نمیدهم، خصوصی است! اما همین قدرش را ثبت کنم که جمله ای به گوشم آورد،

که هزاران بار عاشقش شدم، برایم نوشت:

" میدونی چیه؟ تا الان سر هرچی بحث کردیم، من گفتم من مقصرم ببخشید، توام گفتی من مقصرم ببخشید

یه عالمه دعوا دیدم که طرفین دعوا کوتاه نمیان و اصرار دارن که حق با خودشونه! همشونم بد تموم شدن

اما . قضیه ما فرق داره! داستان عاشقی ما تازه بعد از دعواهامون جون میگیره!"

هزاران بار عاشق ترم کردی آذرم . هزاران هزار بار .

دقیقا همینجا وقت پایان دادن به کلام است،

نقطه ای میگذارم به یاد تمام عاشقی های بعد نمک بازی هایمان،

نقطه ای که می گوید بحث و جدل سر جا خودش، عاشقی جای خودش .


"امیرمحمدحسینی"




مشخصات

آخرین جستجو ها